شهرشیشه ایی
دست به قلم نمیرود... انگار دیگر نمیخواهد کاغذ را با دردهایش شریک کند میترسد. . . میترسد کاغذ تاب نیاورد بعد از شنیدن این همه د ر د... آهسته میگوید... آهسته تر میگوید حرف هایش را... نمیخواهد کاغذ بشنود د ر د هایش را... د ل ت ن گ ی هایش را...
قلم دوس دارد بنویسد.. حدِاقل از دلتنگی هایش. . . اما دست نمیگذارد... دست به قلم نمیرود! انگار دست نشانی اش را گم کرده بجای اینکه به قلم برود تا بنویسد رو دلم گذاشته شده و همش دلِ خونی ام را به رخم میکشد... نمیدانم چرا دست به قلم نمیرود. . . ؟! دست به قلم نمیرود........ !!!
نظرات شما عزیزان:
قالب رایگان وبلاگ کد آهنگ |